معنی بالا بردن صدا
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بالا بردن. [ب ُ دَ] (مص مرکب) بربردن. راندن از پائین بجایگاه برین. حمل کردن از زیر به زبر. متصاعد ساختن. برتر قرار دادن.
- بالا بردن ساختمان، برآوردن آن. بمرحله ٔ پوشش رساندن بنا.
|| افزودن. برکشیدن. علو بخشیدن. متعالی ساختن.
- بالا بردن سال کسی یا سن کسی، زیاده کردن میزان آن. افزودن بر آن. نمودن که دیرینه تر است. به پیری گرایاندن کسی:
کی ترقی می تواند داد احوال مرا
می برد بالا سپهر دون همین سال مرا.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- بالا بردن مقام کسی، برکشیدن وی. برآوردن پایگاه او. ترقی دادن مرتبه ٔ او.
- بالا بردن نرخ، افزودن بر بهای کالا.ترقی دادن بهای آن. بهای آن را زیادت کردن: قیمت قند را بالا بردند؛ بر بهای آن افزودند.
|| پیش بردن کار. (آنندراج):
کار بالا نبرد دست نیابد برکام
هرکه دلداده ٔ آن قامت و بالا نشود.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
کار بالا بردن
کار بالا بردن. [ب ُ دَ] (مص مرکب) پیش بردن کار. رجوع به آنندراج شود.
کار را بالا بردن...
کار را بالا بردن. [ب ُ دَ] (مص مرکب) کار براه بردن. کار بساز کردن. (آنندراج). کار چون زر ساختن:
چون غبارم جلوه ٔ بیباکی از جا برده است
خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است.
میرزا جلال اسیر (ازآنندراج).
مترادف و متضاد زبان فارسی
افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن،
(متضاد) کاهشدادن، پایین آوردن، بالا رفتن، ترقی دادن، رفعت بخشیدن، بزرگ کردن، بزرگ جلوهدادن
فارسی به عربی
ارتفاع، ارفع، انتش، تحسین، توج، حسن، حصان، دفع، رافعه، صعد، صعد الموقف، ضخم
عمل بالا بردن
رافعه
زیاد بالا بردن
سماء
واژه پیشنهادی
فارسی به ایتالیایی
elevare
فارسی به آلمانی
Anheben, Erhöhen, Erhöhung (f), Heben, Lupfen, Pferd (n), Roß (n)
معادل ابجد
385